Skip to content
سرترالین
توییتر

«من یک سوال پرسیده نشده‌ام»

۱ دقیقه

تراژدی گریبانم را گرفته است، تمام روز را درد کشیده‌ام. باز مثل هزاران دفعه قبل نمی‌دانم چه اتفاقی افتاده. هیچ جایی ندارم تا خود را کمی نشان دهم؛ دفن شده زیر سنگینی‌ کلمه. تنها تا ساعت ده و چهل دقیقه وقت دارم خانه باشم. بعد از آن باید بزنم بیرون. در این چند هفته برای اولین بار کمی خواستم بنویسم... که سنگینی درونم آرام شود، که عذاب کشیدنم پایان یابد چند دقیقه... ولی باید بروم. نمی‌شود نروم.
سوالی بود جمله قبل‌ام اما بدون علامت سوال. می‌ترسم سوال بپرسم. از که بپرسم. کسی نیست جواب دهد. خودم هم سرگردانم اینجا. وقت ندارم. بیشتر کلماتی را هم که می‌نویسم پاک می‌کنم و باز می‌نویسم. دارم الکی وقت هدر می‌دهم. نمی‌خواهم چیزی ننویسم. باید قبل از مرگ‌ام هزاران صفحه تایپ کنم. باید این جای خالی که برای یک کلمه باقی گذاشته اند را با هزاران پر کنم. تنها کاری که می‌توانم انجام دهم همین است؛ اینکه چاله‌ای را که نباید پر شود... پر کنم، با چیزی که نباید آنجا باشد.

پ.ن: می‌خواهم یک کاراکتر خلق کنم.. شخصیتی باورکردنی. تراژیک‌ترین موجودی که به عمرم دیده‌ام. می‌خواهم زند‌ه‌اش کنم تا زندگی... چیزی جز عذاب نباشد برایش.

Attribution-NonCommercial-ShareAlike 4.0 International License
بعضی از حقوق محفوظ است.
سرترالین