در مورد کتابها...
— ۱ دقیقه
والتر بنیامین جایی مینویسد که «کتاب ها و روسپیها را می توان به بستر برد.»
این روزها گوشیهای هوشمند را همچنین باید به این نقلقول بنیامین افزود. شبهای زیادی با خودم گوشیام را به بستر، تخت، روی قالی و روی مبل بردهام... اما نه این چند روز گذشته!
در حال ترک کردن عادتهای کوچکی هستم که آسیب زیادی به چشمانم میزنند. بورخس را میبینم... در انتهای زندگی کور شده بود و دیگر توانایی خواندن چیزی را نداشت... بورخس همانی که آگر بزرگترین نویسندگان دوران خودش را دور میزی جمع کنیم... او را باید آن بالا نشاند.. آنجا که گادفازرها مینشینند...
همین بورخس مرا میترساند... منی که از همین حالا فشار چشمانم بالا رفته و میدانم چند دهه دیگر توانایی خواندن را شاید از دست بدهم. میخواهم حداقل بتوانم کتابهایم را به بستر ببرم... بتوانم روی سفید بعضیها را در تختم بنگرم و غنیمت بشمارمشان.
در تلاشم به خودم بقبولانم که در مورد چیزهایی/کتابهایی که میخوانم جایی چیزی بنویسم. اینستاگرام را برای این کار زیاد مناسب نمیبینم. اگرم باشد... من خودم راحت نیستم آنچنان... جایی دنج و خلوت را ترجیح میدهم. دیروز و امروز نشستم و The Importance Of Being Earnest را تمام کردم... نمایشنامهای که خود وایلد به این شکل توصیفش میکند:«*A Trivial Comedy for Serious People» *(یک کمدی سطحی برای آدمهای جدی) -البته سطحی برا مبتذل هم ترجمه کردهاند-.
نصف کتابی که شاید ترجمهاش کنم را خواندم و همچنین چهل صفحه از کتاب ۱۳۱۸ صفحهایِ موراکامی به نام 1Q84 (به این زودیها تمام نمیشود البته. سعی میکنم کنارش کارهای کم حجمتر را بخوانم).
در مورد «اهمین ارنست بودن» به زودی خواهم نوشت...