Skip to content
سرترالین
توییتر

هویج

۲ دقیقه

بستگی دارد کجا باشم و آسمان چه رنگی باشد. هیچگاه نمی‌توانم چشمم را از آسمانی که ته رنگ نارنجی دارد بردارم. آفتاب کمی پایین‌تر می‌رود و موهای خرمایی او کمی خرمایی‌تر می‌شود. انگشتانم را بین موهایش می‌کشم و سعی می‌کنم خاطراتی که حالم را بدتر می‌کنند را به یاد نیاورم؛ آنجا که روی قالی هال‌مان دراز کشیده بودم و مادرم موهای خرمایی رنگش را باز کرده بود و از دور تا دور سرش پایین آورده بود. گاهی چند تار مو می‌خورد به دماغم و عطسه می‌کردم ولی بیشتر وقت‌ها ساکت نشسته بودم. هر بار یا چشمانم یا می‌بستم یا پنجره‌ی رو به بیرون را نگاه می‌کردم. جملات محبت‌آمیزش را می‌شنیدم... در مورد این صحبت می‌کرد که فقط ما -بچه‌هایش- را دارد و بدون ما نمی‌توانم زندگی‌اش را ادامه دهد. چشمانش را دید می‌زدنم و با دستانم گره‌‌ی موهایش را باز می‌کردم. دردش می‌گرفت... یک‌دفعه داد یواشی می‌زد که دستانم را بردارم. من اما راه حلی دیگری پیدا کرده بودم. با یکی از دستانم ته موهایش را می‌کردم و با دیگری گره‌ها‌ را باز می‌کردم. اگر ابتدای تار مو را بگیری و انتهایش را بکشی، پوست سرت درد نمی‌گیرت. از پنجره نگاهم را برمی‌داشتم و می‌گفتم:«مامان... امروز آب هویج درست کنیم با اون دستگاه آب هویج‌گیری؟» 

تازگی دستگاهی خریده بودیم مخصوص هویج. تنها می‌شد آب هویج گرفت و خوشمزه‌ترین آب هویج‌هایی که تا حالا نوشیده‌ام را درست می‌کرد. درخواستم را رد کرد و گفت که دو روز پیش آب‌هویج خورده بودیم... اگر باز اینقد سریع درست کنیم دستگاه می‌سوزد. 

حالا که بیشتر ده سال از آن روز‌ها می‌گذرد... هر بار که آن دستگاه‌ آب هویج را می‌بینم احساس می‌کنم تمام چیزی که در ذهن دارم رویایی بیش نیست.. نمی‌توانم هیچ دفعه‌ای را به یاد بیاورم که از استفاده کرده باشیم. طعمش را فراموش کرده‌ام... می‌‌گفتند این بهترین دستگاهی‌ است که برای آب‌میوه‌گیری هویج وجود دارد؛ ژاپنی بود. ژاپنی بودن اقتدارش بود.

نمی‌دانم چه اتفاقی افتاد که دیگر کنارش گذاشتیم... مطمئنم از کار نیفتاده بود. هنوز پابرجا بود... هنوز می‌چرخید و صدا می‌داد. و جالب اینجا بود که دیگر هیچکس نگفت که پایینش بیاوریم از بالا کابینت‌ها و یک‌بار دیگر آب‌هویج درست کنیم. همانجا مانده است.

Attribution-NonCommercial-ShareAlike 4.0 International License
بعضی از حقوق محفوظ است.
سرترالین